Superhuman Era

لی ائوجین پس از اینکه فهمید 15 سال بصورت کاملا بدبختانه بعنوان یک گیمر شکست خورده بود و تمام این سال ها برایش همانند کابوس بودند، حال از این که دوباره تازه کار شده است خوشحال است. او با خودش عهد می بندد که اشتباهات گذشته خود را تکرار نکند و بعنوان یک نابغه با تجربه شروع به کار می کند. با از بین بردن هیولا ها و بدست اوردن آیتم های با ارزش سعی می کند برای آینده امکانات فراهم کند. حال که فن ها عاشقش...

سانگ وو ، دانشجوی کالج یه روز تصمیم میگیره به برنامه بیداری ملحق بشه . این یه سیستمیه که هر فرد معمولی و عادی رو قادر میسازه تا مهارتی رو یاد بگیره. دولت برنامه بیداری رو از چند سال پیش شروع کرده. برای همین اکثر مردم در این برنامه شرکت کردن و بیدار شدن. سانگ وو هم مثل بقیه شرکت میکنه در این برنامه و مهارت شبیه سازی رو بدست میاره . اطرافیان سانگ وو فک میکنند مهارت شبیه سازیه اون یک توهمی بیش نیست و...

این ۱۰۱ـمین تناسخشه! این زندگی هم فانتزیه؟ یه فانتزی دیگه؟ در حالی که ناامید شده بود، زمزمه مادرش رو شنید. او کوچکترین شاهزاده بدون حق وراثته؟ و هیچکس بهش اهمیت نمیده؟ هوررااا! این زندگی مثل آب خوردنه. او دیگه از نجات دادن دنیا و از جنگیدن برای آرمان و آرزو خسته شده. اون چی میخواد؟ یه زندگی که فقط از شیرینی عسل لذت ببره!

نتیجه آزمونو قبول کردم. [بی استعداد] امروز کلمه "بی استعداد" به ذهنم رسید. تقصیر خودمه، کم کاری کردم، استعداد نداشتم، یا هر دو، یا هیچ کدوم. تقصیر منه که اینجوری زندگی می کنم یا تقصیر جامعه است؟ یه روز گذشت. نمیدونم چرا ولی ده سال به عقب برگشتم. ...این خیلی راحته. واقعا بی استعداد بودم؟

هاملِ جنگجو همراه با یارانش برای شکست پادشاهان شیاطین عازم ماجراجویی میشه، ولی قبل از نبر آخر با پادشاه شیاطین جونش رو از دست میده.... "واااااه." "یهو چه اتفاقی افتاد!" اون در بدن یکی از نوادگان جنگجوی همرزمش با نام وِرموس تناسخ پیدا کرده بود. هامل ـــ نه یوجین شیردل یکی از کسانی بود که خون ورموس بزرگ در رگهایش جاری بود. ’ بدن قبلیم تا اون حدی استعداد داشت که گاهی اوقات به جای یه نابغه اشتباه...

من اون آدمی که فکر می‌کنن نیستم. من، دیون هارت، یه آدم ضعیفم که هر وقت استرس داره خون بالا می‌آره. ولی، در عین حال، من کنت هارت هستم، کسی که راجع بهش دچار سوءتفاهم شدن و فکر می‌کنن خیلی قویه، برای همین همه ازش می‌ترسن.

[کار دیگری از استودیو "پسر حرومزاده ای که زمانی پادشاه بود"] خدای شمشیر، آهن سو-هو. بهترین شمشیرزن بشریت، کارمند شرکت شکارچی کره جنوبی ـه. این کارمند دولت مسیر پایان دادن به دروازه ها رو انتخاب میکنه. ولی وقتی با همرزم های خودش به یکی از دروازه سطح فاجعه حمله میکنن، همرزم هاش بهش خیانت میکنن. چرا همرزم هاش بهش خیانت کردن؟ چون اگه دروازه ها از بین برن، جایگاهشون از بین میره. لحظه ای که "سو-هو" د...

ده سال پیش، دروازه هایی ظاهر شدن که زمین رو به یک بعد جادویی که انواع هیولاها درش سکونت داشتن، وصل کردن. جهانی که میشناختیم به ورطه نابودی کشیده شد و برای همیشه تغییر کرد. تو این دنیا که موجودات به بیداری رسیده ای به نام "شکارچی ها" باید بخاطر دفاع از بشریت با هیولاها مبارزه میکردن، سونگ جین-وو با لقب "ضعیفترین شکارچی بشریت"، خودش رو درون یه کشمکش برای زنده موندن میبینه. یک روز، بعد از ورود به س...

لی هان، یه دانشجوی ارشد، به عنوان کوچک‌ترین پسر خانواده‌ی معروف جادوگران تو دنیای دیگه‌ای متولد شد. اون قسم خورده بود که دیگه هیچوقت به هیچ مدرسه‌ای نره، اما آکادمی جادوی «آینروگارد» وعده‌ی اون به خودش رو نادیده گرفت. خودکفایی از واجباته. هیولاها ممکنه پیداشون شه و اساتید همه‌شون روانی‌ان! این شروع زندگی توی آکادمی رقت‌انگیزیه که تا حالا ندیدین. «یعنی می‌تونم... صحیح و سالم فارغ‌التحصیل شم؟»

[توسط استودیوی کارهای <تک رو> و <انتقام سگ شکاری خانواده شمشیرزنی> و بسیاری از کارهای قشنگ دیگر!] در دنیایی که انسانها موجودات نژادهای دیگه رو به عنوان برده خرید و فروش میکنن، جادوگر اعظم رایفنهارت بخاطر کمک به موجودات نژاد بیگانه به عنوان یک پادشاه شیطانی باهاش رفتار میشه. یک گروه از قهرمانان برای سرنگونی پادشاه شیطانی به قلعه ش حمله میکنن و پادشاه شیطانی به شدت زخمیشون میکنه ولی درنهایت به...